مشک را که پر آب کرد ، از خوشحالی حتی حواسش نبود ، دستانش را بریده اند
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش
فقط وقتی امام حسین (ع) آمد بالای سرش
می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند.
م"
باران`بهانه اى`بود` که`زیر`چتر`من`تا`انتهاى`کوچه`بیایى`
کاش `نه`کوچه`انتهایى`داشت` ونه`باران`بند مىآمد“*
نگران شب هايم نباش
تنها نيستم
بالشم
هق هق گريه هايم
لرزش دستانم
و
خدايم
همه هستن
تنها نيستم...
تو را قسم می دهم به خدایی که در دل داری
تا زمانیکه قلبم را از آن خود نکردی
به من نگو دوستت دارم
به همان خــــــــــــدا من با این واژه زندگی خواهم کرد
اگر هم نفرین نکنم آه دل شکسته دامن گیرت خواهد شد
من از شکستن ها بیزارم
می خواهم جلوی دلم سربلند باشم
اینبار با دلت بگو :
آیا مرا دوست داری؟
خدایا...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ!..
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾـــــﻢ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺷﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ!
ﺍﻣـــــــــــــــــــﺎ ﺗﻮ ﺑﻪﺣﺴﺎﺏ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﮕﺬﺍﺭ!
دلــــــــــــــم ؛ برای تمـــام حرف هایی که نمیزنی .... تنــــــگ است ... !!!
حرف تازه ای نیست ....
جز آنکه دلم شکسته است
در تمام آینه ها تصویر من ترک خورده است ....
سکوت تازه ای نیست ...
من همان لبهای ساکت را به اختیار د ارم ....
در انتظار شکستن سکوت به سر میبرم
اشک تازه ای نمی چکد از گونه های تر من ....
همان اشکهایی که با حسرت می شویند چشمان مرا.....
چشمان خیس من می غرند از دست غصه ها
قلب آزمند من دیگر تپش تازه ای ند ارد ....
قلب من مدتی است سکوت اختیار کرده است ....
مے گوینـد قِسمتـــ نیستـــ حِکمَتـــ استـــ
خدایـآ...
مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ
امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ رآ مے دانـی ... مـَگــَر نــه ؟
هر من و تویی....همیشه ما نمیشود!!!!
تعداد صفحات : 6